دين شناسي تطبيقي
مترجم: دکتر همايون همتي
واژه « دين تطبيقي » شکل مختصر و کوتاه شده ي « مطالعات تطبيقي در اديان » است که در اواخر قرن نوزدهم بعنوان مترادفي براي دانش دين ( دين شناسي = در آلماني = Religionswissenschaft و در فرانسه La Science de Religion) متداول گشت.
چنانکه از آغاز تصور مي شد، اين رشته پژوهشهاي خود را بر روي کاربرد روش تطبيقي ( يا علمي ) در مورد داده هاي (1) اديان جهان در گذشته و حال متمرکز ساخت. اين کار مستلزم آن بود که رشد و تحول يا تکامل هر يک از اديان و نيز ارزشهاي آنها در طرحي بزرگ مورد ارزيابي قرار گيرد. وظيفه دين شناسي تطبيقي، چنان که يکي از محققان برجسته ي قرن بيستم گفته است: عبارتست از کنار هم نهادن دينهاي متعدد به منظور مطالعه ي علمي و سنجيده ي آنها و مقايسه نمودن آنها با يکديگر تا در نتيجه ارزيابي قابل اعتمادي در مورد مدعيات و ارزشهاي آن حاصل شود ( لويي رردن (2)، « دين تطبيقي، پيدايش و رشد آن » (3)، ادينبورگ، 1905، ص 11 ). چنين مي نمايد که اصطلاح دين شناسي تطبيقي پيش از سال 1980 وجود نداشته است اما بهرحال ماکسل مولر (4) در سال 1873 پرسيده بود: چرا... ما بايد در بکارگيري روش تطبيقي.... در مطالعه اديان ترديد کنيم؟ ( « مقدمه اي بر دانش دين شناسي (5) »، لندن، 1873، ص 15 ).
دين شناسي تطبيقي نمي توانست بدون علاقه مندي و توجه به دينهايي که در غرب وجود ندارد به رشد و گسترش خود ادامه دهد. همچنين فاصله گرفتن (6) از سنن غربي و اشتياق به کشف قوانين (7) حاکم بر رشد و تحول اديان که غالباً مستقل از مفهوم وحي (8) مي باشد نيز براي توسعه ي رشته دين شناسي تطبيقي اهميت داشت. در طول قرنهاي بسيار همواره کنجکاوي در مورد عقايد و اعمال ديني گوناگون در جهان وجود داشته است و اصلاحات زيادي در اين مورد نيز بدست آمده است، اما تنها در اواخر قرن نوزدهم بود که جهان غرب توانست به نظريه اي جامع و فراگير براي توضيح همه ي اديان دست بيابد. اين نظيه همان نظريه ي تکامل (9) بود ( که گاهي رشد يا تحول (10) نيز ناميده شده است ) و کنت (11) و اسپنسر (12) آن را با اصطلاحات اجتماعي بيان کردند و داروين (13) آنرا با تغييرات زيست شناختي اظهار نمود و نظريه اي بر عليه تمامي کشفيات پيشين زمين شناختي و زيست شناسي قديم بود.
دين شناسي تطبيقي کوشيد تا قانون عام و جهاني تکامل را – که همواره در يک جهت عمل نمي کرد – در مورد حجم وسيعي از اسناد و مدارکي که قبلاً موجود بود و در اثر کشفيات جديد بطور روز افزوني افزايش يافته بود بکار بندد.
آنجا که دين شناسي تطبيقي بدليل اينکه از نظر آنان اين رشته مسيحيت را بصورت امري نسبي در مي آورد و در مجموع باعث کاهش اعتبار وحي مي گشت. مسلماً اين رشته کاهش اعتبار تاريخي مسيحيت و همه ي اديان تاريخي ديگر مي گشت، اما در موارد بسياري مي توانست با آزاد انديشي کلامي (14) در سايه ي نظريه ي « وحي بالنده » (15) وجه اشتراکي داشته باشد.
رشته دين شناسي تطبيقي هيچگاه به روش واحدي که مقبول همگان باشد دست نيافت. در نخستين روزهاي پيدايش اين رشته (90 – 1870) عمدتاً دو مکتب فکري مورد پسند محققان بود، يکي مکتب زبانشناختي (16) ماکس مولر و ديگري مکتب انسانشناختي (17) آدولف باستيان (18)، تئودورويترز (19)، اي. ب. تيلور (20)، جيمز فريزر (21)، آندريولانگ (22) و ديگران. مولر اعتبارنامه مطالعات تطبيقي درباره ي اديان را پديد آورد و مواد و مدارک ارزشمندي را که اين رشته بر آن مبتني شود آماده ساخت که از آن ميان اثر 50 جلدي او بنام « کتب مقدس شرق » (23) (1910 – 1879) بسيار چشمگير است، اما اين اثر فاقد قاعده روشي درستي مي باشد و در آنها تنها به شواهد ادبي (24) توجه شده که آنهم مورد تفسير بسيار يکسويه (25) بر پايه « اسطوره شناسي شمسي (26) قرار گرفته است. او هيچ تمايلي به انسانشناسي پس از داروين نداشت در حاليکه گروه دوم تقريباً بگونه اي انحصاري بر آن پاي مي فشردند. ر.ر. مارت (27) نوشت: داروين گرايي رد ديدگاه دارويني را ممکن مي سازد و شما بايد انسانشناسي را نيز رد کنيد (انسانشناسي، لندن 1911، ص 8) البته همه انسانشناسان آن روزگار بنحو يکساني به مسئله تکامل دين علاقمند نبودند، لويس مورگان (28) اعتقاد داشت که همه اديان ابتدايي (29) « اموري مضحک و تا حدي غيرمعقول » اند ( « جامعه باستان، (30) شيکاگو1877، ص 5 )، و براي پژوهشهاي بيشتر نامناسب اند. بهر حال، بيشتر محققان متوجه اين نکته شدند که تکامل دين را بايد در درون مقولات گسترده تر تکامل جامعه ي بشري قرار داد. همانگونه که حيوان هوشمند (31) از موجودي ديگر و پست تر از خود تکامل يافته بود، دين نيز از دوره ي آغازين پست به نقطه ي اعلاي توحيد اخلاقي (32) ( يا کمتر از شکاکيت اخلاقي ) تکامل يافته است.
اين دوره ي پست آغازين را از نگاه تجربي مي توان به نامهاي متفاوتي ناميده، چنانکه تيلور آنرا « جانمندانگاري » (33) ناميده و مارت آنرا « پيش از جانمندانگاري »(34) خوانده و بعدها نيز اتو (35) از آن به عنوان « احساس مينوي » (36) ( تعبيري که بسيار پيشتر آندريولانگ آنرا بکار برده بود ) ياد کرده است، برخي نيز مانند هربرت اسپنسر با تعبيرات اجتماعي مثل « بشرگرايي » (37) بدان اشاره کرده اند و همين گونه نظريه هاي مختلف مربوط به « توتم پرستي (38)، جادو (39) و شهرياري (40) هر يک تعبير خاصي را در اين مورد برگزيده اند.
اما اگر در مورد دين هم مانند زمين شناسي اعتقاد بر اين وجود نداشت که عقايد و نهادهاي گذشته مانند لايه هاي زمين شناختي و سنگواره ها هستند هيچيک از اين پرسش ها به هيچ وجه مورد کاوش قرار نمي گرفت. اين نظريه « بقايا » (41) بود ( عقايد اعمال و نهادهايي که جريان تکامل بجا نهاده بود ) که روش شناسي تحقيقات نخستين انسانشناسان، جامعه شناسان و دين شناسان تطبيقي را تعيين کرد. بهمين سبب بود که در آثار و نوشت هاي اوليه ي دين شناسان از بين همه ي چيزها، توجه بسيار زيادي به بوميان استراليا به عنوان نمونه هاي زنده ي « بشر عصر حجر » معطوف گشت.
در مطالعات مربوط به تمدن هاي پيشرفته تر مانند بين النهرين، مصر، يونان، روم، هند، چين و ژاپن که فرهنگ جديد شرقي و غربي از طريق آنها پديد آمده است پيش فرضهاي تکاملي کمتر مشهود بودند. اما با اين همه، چنين پيش فرضهايي وجود داشتند و براي مثال در تميز بين شکلهاي « عالي تر » يا « پست تر » تمدن و توجيه اين اعتقاد که اوّلي از دوّمي تکامل يافته است، اما هر جا که در مورد اين تمدن ها سخن مي رفت روش ديگري مورد بررسي قرار مي گرفت. نظريه ي تکاملي بناگزير با نظريه ي تراوش (42) مخالفت مي کرد، زيرا نظريه ي تراوش معتقد بود که عناصر و اجزاي فرهنگ و دين از طريق مهاجرت، تجارت، فتوحات، تبليغ و تبشير واقعاً از يک گوشه ي جهان به گوشه ي ديگري انتقال مي يابند. هرچند که در اسناد و مدارک تاريخي اينگونه فرآيندهاي تراوشي کاملاً مورد تصديق قرار گرفته بودند، اما اسناد و موارد اوليه ي ما قبل تاريخي مستعد هرگونه تفسيري بودند. نظريه ي تراوش گرايي (43) در نظريات مربوط به مکتب بابل گرايي نوين (44) فردريک دليتس (45) و آلفرد جرميا (46) کاملاً مشهود بود و بعداً از سوي کساني مانند اليوت اسميت (47) و ويليام جيمز پري (48) که مصررا گهواره تمدن و دين مي دانستند به افراط کشيده شد. « مکتب شعائر و اسطوره (49) که در سال 1930 پديد آمد از اينگونه تراوش گرايي دچار تکانهاي شديدي شد.
دين شناسي تطبيقي در آغاز تأييد اعتبارنامه ي خود را بعنوان يک رشته علمي امر دشواري يافت. نخستين کرسي هاي اين رشته در سوئيس ( ژنو، 1873 )، هلند ( آمستردام، گرونينگن، ليدن واتريخت، 1877 ) و فرانسه ( سوربن، 1886 ) تأسيس يافت. در سوئد، در سال 1901، يک کرسي مربوط به الهيات مدافعه گرانه (50) به کرسي دين شناسي تطبيقي تبديل يافت. در سال 1904 در شهر منچستر انگلستان يک کرسي دين شناسي تطبيقي پديد آمد، در حاليکه پيدايش نخستين کرسي اين رشته در آلمان، 1910 ( در برلين ) و 1912 ( در لايپزينگ ) بطول انجاميد که هر دو کرسي نيز توسط محققان اسکانديناوي اشغال گشته بود. به هر حال، در آلمان اصطلاح Religionsgeschichte بين عالمان انجيل شناسي پيشتر بصورت معادل رايجي براي « مکتب تاريخ اديان » (51) درآمده بود.
اين مکتب به نتايج وسيعتر رشته ي دين شناسي تطبيقي بي علاقه بود و تحقيقاتش را به بررسي عقد قديم و عهد جديد محدود مي ساخت و کرسي هاي دين شناسي تطبيقي در برلين و لايپزينگ قصد داشتند تا حدي يکجانبه بودن اين مکتب را تصحيح نمايند.
هر چند که در اسکاتلند کرسي تدريس « الهيات طبيعي » (52) در حد دانشياري (53) و بنام کرسي گيفورد (54) در سال 1887 تأسيس يافته بود و عالم اسکاتلندي معروف جيمز هيستينگز (55) اثر عظيم و مفصلي بنام « دايرة المعارف دين و اخلاق » (56) (1926 – 1908) پديد آورده بود، اما هيچ کرسي خاصي در رشته ي دين شناسي تطبيقي در اين کشور وجود نداشت. در امريکا، جيمز فريمن کلاک (57)، در سال 1867 بعنوان استاد دين طبيعي و تعليمات مسيحي در دانشکده ي الهيات هاروارد منصوب شد و کرسي هاي مشابهي نيز در دانشگاه بوستون (1873)، پرينستون (1881)، و دانشگاه کرنل (1891) پديد آمد. در سال 1891 جورج فوت مور (58) به سمت استادي تاريخ اديان در دانشگاه هاروار رسيد و در سال 1892 گروه اديان در دانشگاه شيکاگو تأسيس يافت. پيدايش نشريات گوناگون و دايرة المعارف ها علاقه به رشته دين شناسي تطبيقي را افزايش داده در بين نشريات، برجسته ترين آنها نشريه ي « بررسي تاريخ اديان » Revue d histoire desreligions) – 1880) و در ميان دايرة المعارف ها « دايرة المعارف دين و اخلاق » وايراسته هيستينگز بود که بجز دايرة المعارف آلماني Die Religion in Geschichte Und Gegenwart ( چاپ نخست آن 1913 – 1909) هيچ رقيب جدي ديگري نداشت و تاريخ اديان را اساساً از ديدگاهي کلامي معرفي مي کرد. يک رشته نشست هاي بين المللي درباره ي دانش دين شناسي در استکهلم (1897) و پاريس 190) تشکيل يافت.
پس از جنگ جهاني اول، تکامل گرايي که موجب شکل گرفتن رشته ي دين شناسي تطبيقي شده بود از ميان رفت. نام دين شناسي تطبيقي ساليان درازي باقي ماند، اما موضوع آن به شماري از رشته هاي بهم مرتبط تجزيه شد که از آن ميان مي توان از تاريخ اديان، روانشناسي دين، جامعه شناسي دين و پديده شناسي دين نام برد.
دين پژوهان تمسک به مجموعه هاي گسترده را ترک گفته و به تدوين تک نگاشت هاي سالمتر و مطمئن تر توسل جستند و جز در مورد بکارگيري روش تاريخي که در صورت لزوم با مشاهدات دست اول حمايت شده باشد در موارد ديگر توافق اندکي داشتند. همانگونه که تکامل گرايي زير سؤال رفت، ارزش داوري هايي (59) هم که در اصل رشته ي دين شناسي تطبيقي را شکل بخشيده بود مورد ترديد قرار گرفت. در عوض به جامعه ي مؤمنان که مغفول واقع شده بود و براي خود سخن مي گفت براساس مقولات تکاملي توجه شده و مورد تفسيرهاي بوم شناسانه (60) و اقتصادي قرار گرفت. عدم قطعيت روش شناختي (61) که براين رشته حاکم شده بود در قالب عناوين و نامهاي گوناگوني که به اين رشته داده شده بود خود را آشکار مي ساخت نامهايي از قبيل:
تاريخ اديان (62)، دينهاي جهان (63)، مطالعات ديني (64)، بررسيهايي درباره ي دين (65)، که همگي براي اشاره به همين رشته استعمال شده اند.
تعبير دين شناسي تطبيقي به عنوان يک اصطلاح البته بيشتر در سطح مردم عوامل تا در سطح عالمان کم و بيش باقي مانده امروز ديگر اين تعبير به ندرت بکار مي رود، در حاليکه مناقشات ملال آور روش شناسانه ي زمان ما که از سال 1960 آغاز گشته است بخوبي نشان مي دهد که اين رشته ي علمي چقدر از مواضع تکامل گرايانه نخستين خود فاصله گرفته است. (66)
پينوشتها:
1- Data.
2- Louis H. Jordan.
3- Comparative Religion: its Genesis and Growht.
4- F.Max Muller.
5- Introduction to the science of Religion.
6- Detachment.
7- Laws.
8- Revelation.
9- Theory of evolution.
10- Development.
11- Comte.
12- Spencer.
13- Darwin.
14- Theological liberalism.
15- “Progressive revelation”.
16- Philological School.
17- Anthropological School.
18- Adolf Bastian.
19- Theodor waitz.
20- E.B. Tylor.
21- James G. Frazer.
22- Andrew Lang.
23- “Sacred Books of the East”.
24- Literary evidence.
25- One – sidedly.
26- “Solar Mythology”.
27- R.R. marett.
28- Lewis H. Morgan.
29- Primitive religions.
30- Ancient Society.
31- Homo Sapience.
32- Ethical monotheism.
33- Ancient Society.
34- “Preanimism”.
35- Otto.
36- “Sensus numinis”.
37- (مردگرايي) = “Manism”.
38- Totemism.
39- “Magic”.
40- Kingship.
41- Theory of “Survivals’.
42- Theory of diffusion.
43- Diffusionism.
44- Neo – Babylonian school.
45- Friedrich Delitzch.
46- Alfred Jereias.
47- Elliot Smith.
48- William James Perry.
49- “Myth and ritual School”.
50- Apologetics.
51- “History of Religions school”.
52- “Natural Theology”.
53- Lectureship.
54- Gifford.
55- Jemes Hastings.
56- Encyclopedia of Religion and Ethics.
57- James Freeman Clarke.
58- George Foot Moore.
59- Value Judgement.
60- Ecology.
61- Methodological Uncertainty.
62- History Of Religions.
63- World Religions.
64- Religious Studies.
65- Studies in religion.
66- اين نوشته ترجمه مقاله ( Comparative Religion ) است که توسط اريک شارپ Eric Sharpe
نگاشته شده، در جلد 13 دايرة المعارف دين ويراسته ي مير چاالياده به چاپ رسيده است.
هانس کليم کيت... [و ديگران]؛ (1379)، شناخت دانش اديان، همايون همتي، تهران: انتشارات نقش جهان، چاپ اول.
/م
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}